۷ مرداد ۱۳۸۸

روزهايي كه از دست مي روند

با تمام خستگي و روزهاي نا ميموني كه در اين چند هفته ي اخير سپري كرديم تصميم گرفتيم براي مدتي بيرون بزنيم و خودمان را به آرامش طبيعت بسپاريم ؛ با ذهني نا آرام به جاده زديم و مسيرمان جايي جز دريا نبود. دلتنگي هاي ما در چند خط خلاصه مي شد يا در چند عبارت ساده اي كه بتوان آن را به زبان آورد. هوا گرم بود به خصوص هواي دم كرده و شرجي "رشت" اما بندر انزلي تا حدودي خنك بود شايد دريا و صداي امواج چنين تصوري را در ما ايجاد كرده بود. شب را با تمام خستگي در رشت مانديم پشه هاي سمج امان مرا بريده بودند هر طرف كه مي رفتي بيخ گوش آدم وز وز مي كردند در طول راه سگ هاي ولگرد سر به سر هم مي گذاشتند انگار از سرنوشت غم انگيز خود به تنگ آمده بودند و با صداي امواج مي دويدند و پارس مي كردند. شن هاي گرم در ميان انگشت هايم حس عجيبي را ايجاد مي كرد وقتي با پاي برهنه روي شن هاي گرم قدم مي گذاشتم چيزي در دورنم آب مي شد و آسمان در نظرم آن قدر پائين بود كه مي توانستم ، ستاره اي را برگزينم. اما محمد رو به دريا خاموش نشسته بود و هيچ نمي گفت. موبايلم زنگ خورد با تنبلي و بي ميلي به سمت صدا خيز برداشتم علي رضا بود قرار شد در مازندران به يكديگر ملحق شويم به راه افتاديم لاهيجان _ لنگرود و 20 كليومتر رامسر... خداي من چقدر اين آرامش " جواهر ده " را دوست داشتم آواز پرنده و رودخانه اي كه از ميان جنگل مي گذشت چنان آرام بخش بود كه تمام غصه هايم را فراموش كرده بودم و اين نظم طبيعت و راز پنهاني كه در پشت درخت ها بود مرا متحير مي كرد. آتش گرمي را به پا كرديم و لحظات خوبي را در نگاه يكديگر جستجو كرديم و آن شادي را يافتيم. مقصد نهايي ما نوشهر بود "حسين شريفيان" از دوستان خوب و مهربان قرار شد در بابلسر ويلايي برايمان كرايه كند اما از بد روزگار ماشين مشكل پيدا كرد و نا خواسته ساعتي را در رامسر مانديم. موبايلم دوباره زنگ خورد دوباره علي رضا بود با صدايي كه كاملن نا مفهوم به گوش مي رسيد گفت ما در چالوس هستيم و تا نوشهر راهي نمانده است. هوا كاملن تاريك شد ميثم متاجي و دوستان ديگر هم بودند ... ستار جانعلي پور، علي رضا فراهاني و يا سر متاجي عزيز كه از رشت مي آمد. ميثم با مهمان نوازي واقعن خستگي را از يادمان برد و همسر مهربان او مثل فرشته ي نجات، در حق همه ما خواهري كرد عجب شب خاطره انگيزي فرداي همان روز به جنگل هاي زيباي نوشهر رفتيم و دوربين محمد را با تمام تصاويرش در شهر زيباي نوشهر جا گذاشتيم . و بعد از كمي استراحت به بهانه جشنواره شعر "نيما " به راه افتاديم 27 تير ماه در خانه هنرمندان برنامه اي بود كه از قرار معلوم با كم لطفي مسئول سالن بتهوون برگزار نشد اما روزهاي خاطره انگيزي را در كنار هم سپري كرديم.